به قلم آدریانو؛ امپراتور زاغه نشین
سیاسی
بزرگنمايي:
ندای لرستان - طی نه روز، شادترین روزهای زندگی ام به بدترین روز زندگی ام تبدیل شد. به معنای واقعی کلمه، از بهشت به جهنم رفتم4 آگوست 2004؛ نه روز بعد از قهرمانی کوپا آمریکا به اروپا برگشتم تا اینتر را همراهی کنم؛ تماسی از خانه دریافت کردم. به من گفتند پدر در اثر حمله قلبی مرده. از فردای آن روز، عشق من به فوتبال دیگر مثل گذشته نبود.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
در سری یادداشت های The Players Tribune که بازیکنان داستان های جالبی از تجارب خود در زندگی شخصی و حرفه ای روایت می کنند، این بار نوبت به آدریانو ، مهاجم اسبق اینتر و تیم ملی برزیل رسید تا داستان زندگی و فوتبالی پر فراز و نشیبش را تعریف کند. پیشنهاد می کنیم پیش از شروع، این داستان ها را هم بخوانید:
به قلم ایلکای گوندوعان؛ حرف هایی که باید گفته شوند به قلم فرناندینیو؛ ایستاده در طوفان به قلم مارتین پالرمو؛ برای دیگو مارادونا، خدایی هنوز هست به قلم روبرت لواندوفسکی؛ فیلم سینمایی "آدریانو میلیون ها کیلومتر دور شد." "آدریانو مواد می زند." "آدریانو در فاولاها ناپدید شد."
آن ها گفتند من ناپدید شدم. می دانید چند بار این جملات را در تیتر اخبار دیده ام؟ مزخرف. خب، من این جا هستم و مقابل شما لبخند می زنم. می خواهید حقیقت را مستقیم از خودم و بدون روایت های مزخرف بشنوید؟ خب برادر، یک صندلی بیاور و این جا بنشین چون آدریانو داستانش را می خواهد تعریف کند.
" فاولا " حتی مردم در فهم معنی این کلمه اشتباه می کنند. غیر برزیلی ها، معنایش را نمی فهمند. وقتی مردم درباره برزیل صحبت می کنند، همیشه یک تصویر تاریک را طراحی می کنند، تصویری که همیشه در درد و بدبختی است. بله، گاهی اوقات این طور می شود اما توضیحش پیچیده است. وقتی به بزرگ شدن و رشد کردن در فاولا فکر می کنم، به یاد می آورم که چه قدر خوش می گذشت. به پرواز بادبادک ها، چرخاندن فرفره ها و ضربه زدن به توپ در کوچه ها فکر می کنم. کودکی واقعی این بود؛ کودکی ما مثل کودکی مزخرف الان که فقط تق تق تق روی صفحه نمایش می کوبند، نبود. تمام خانواده کنارم بودند. ما همه به عنوان یک خانواده و قبیله رشد می کردیم. من رنج نکشیدم، من زندگی کردم.
وقتی به بزرگ شدن و رشد کردن در فاولا فکر می کنم، به یاد می آورم که چه قدر خوش می گذشت. به پرواز بادبادک ها، چرخاندن فرفره ها و ضربه زدن به توپ در کوچه ها فکر می کنم. گوش کنید؛ من در دوران فوتبالم پول زیادی به دست آوردم اما برای تجربه دوباره آن شادی های فراوان، حاضرید چه قدر پول هزینه کنید؟ می دانید منظورم چیست؟ یک توپ همیشه به پایم چسبیده بود. خدا این استعداد را به من داد. وقتی هفت سالم بود، برخی از اعضای خانواده ام همه پول هایشان را جمع کردند تا من بتوانم در آکادمی فلامینگو بازی کنم. از فاولا به فلامینگو؟ لعنتی، بزن بریم. باید کفش می پوشیدم؛ ایستگاه اتوبوس کجا بود؟ دیوانه کننده بود. ما در پنیا زندگی می کردیم و اگر ریو دو ژانیرو را بشناسید، می دانید که از پنیا تا مدرسه فوتبال فلامینگو چه اندازه راه طولانی است. در دهه نود، هنوز خط متروی ریو راه نیفتاده بود و دو خط اتوبوس وجود داشت. من هم یک بادام زمینی کوچولو بودم و نیاز بود کسی همراهم بیاید. آن جا بود که مادربزرگم با من می آمد. مادربزرگم برایم خیلی مقدس است. بدون او در زندگی من هیچ چیز نبودم و بدون او امروز شما شخصی به نام آدریانو را نمی شناختید. او یک افسانه است؛ شما هرگز درک نمی کنید من چه می گویم. بگذارید برای درک بهتر، داستانی به شما بگویم.
وقتی که در اینتر بودم، خبرنگاران همه جا دنبالم می آمدند و عملا بیرون خانه من مستقر می شدند و تکان نمی خوردند. حس می کردم گیر افتاده ام. مادربزرگم در آن زمان همراهم بود و صدای قل قل آب جوش روی گاز را می شنیدم. پرسیدم: "چه خبر؟ چی می پزی؟" او پاسخ داد: "نه عزیزم، چیزی نمی پزم." اما او یک قابلمه بزرگ روی گاز گذاشته بود، انگار که می خواست پاستا بپزد. او گفت: "من برای دوستان مان که بیرون هستند، هدیه ای دارم." گفتم: "چی؟ تو دیوانه ای. تو نمی توانی این کار را انجام دهی." او گفت: "نه، من فقط می خواهم دوستان خبرنگار ما کمی دوش بگیرند. خوب و گرم است و خوش شان می آید!" هه هه هه، لعنتی. او واقعا جدی بود و باید آرامش می کردم. مادربزرگم گفت: "آن ها دیگر نباید اعصاب عزیزم را خرد کنند. باید به آن ها درسی بدهم." حالا فهمیدید مادربزرگم چه کسی است؟
وقتی بچه بودم، او هرروز صبح مرا سوار اتوبوس می کرد. از آن جایی که پول کافی هم نداشتیم، کمی برایم پاپ کورن درست می کرد تا چیزی برای خوردن داشته باشم. گاهی اوقات هم نان سفید می پخت و کمی شکر تویش می ریخت. این چیزی بود که ما می توانستیم بخوریم اما گاهی اوقات همین چیز ساده هم بهترین مزه را می داد، به خصوص وقتی که گرسنه بودید. آن پاپ کورن ها طعم بهشت می داد. وقتی به تمرین می رفتیم، مادربزرگم به کافه نمی رفت تا چای بنوشد بلکه می نشست و ساعت ها بازی مرا می دید. جالب ترین بخش ماجرا آن جاست که او هرگز اسمم را درست تلفظ نمی کرد. از وقتی که بچه بودم، او مرا "آدیرانو" صدا می زد نه "آدریانو". وقتی هم که بازی می کردیم، او سر بقیه بچه ها داد می زد و می گفت" توپ را به آدیرانو پاس بدهید. دارید چی کار می کنید؟ به آدیرانو پاس بدهید." من به او گفتم مادربزرگ، ساکت باش. نباید با آن ها این طور حرف بزنی.

باورنکردنی است نه؟ دست خدا همراهم بود و نمی توانم توصیفش کنم. در آن زمان که نجات پیدا کردم، مرا به جلو بردند و می دانستم این آخرین فرصتم است. سخت جنگیدم. همه را کنار زدم تا در مسیر بمانم. یک چیز دیگر که غیر فوتبالی ها نمی فهمند، این است وقتی شما مهاجم نوک باشید، دویدن و سرعت در کار نیست. وقتی توپ به شما می رسد، دو دفاع وسط گنده بک، در تلاش خواهند بود شما را بکشند و خبری از دویدن نیست. این مثل یک جنگ است، جنگ خیابانی. بنابراین من باید هر حرامزاده ای که سد راهم بود را با مشت می زدم. آدریانو آخرین لعنتی ای بود که می ایستاد. این را به خاطر بسپارید. فلامینگو مرا به عنوان یک مهاجم نوک حفظ کرد. وقتی 17 سالم شد، فرصت تمرین با تیم اصلی را به دست آوردم اما حالا باید با مردان بالغ بازی می کردم. آن ها برای غذا دادن به خانواده هایشان بازی می کردند و سطح، متفاوت بود. باید به همه نشان می دادم که نمی توانند سر به سرم بگذارند. هرگز آن صحنه را فراموش نمی کنم؛ در محوطه جریمه توپ به من رسید. مدافعان به سمتم هجوم آوردند و باید آن ها را کنار می زدم. چرخیدم و دروازه زیبا را مقابلم دیدم. توپ را روی پای چپم بردم و می دانید وقتی توپ را روی پای چپم می بردم، چه اتفاقی می افتاد. حتی نمی توانم توصیفش کنم. چشمم را بستم و با تمام قدرت شوت زدم. توپ به تیر خورد و مثل یک پرنده در هوا به پرواز در آمد، خداحافظ. به خدا قسم که توپ در نزدیکی خط وسط زمین فرود آمد. شوخی نمی کنم؛ همه از سرمربیان و بازیکنان تعجب شدند. آن ها همه با خودشان می گفتند این پسر دیگر کیست؟
چند ماه بعد به تیم ملی برزیل دعوت شدم. همه چیز خیلی سریع رخ داد. من هنوز آن زمان در کنار خانواده ام در فاولا زندگی می کردم. وقتی خبر دعوت بازیکنان تیم ملی روی تلویزیون آمد، من چرت می زدم. مادرم به اتاق آمد و فریاد زد: "آدریانو، آدریانو، پسرم، خدای من. تو به تیم ملی دعوت شدی." من خر و پف می کردم. او فریاد می زد تو دعوت شدی. خدای من. من از خواب پریدم و گفتم: "ها؟ چی؟ شوخی می کنی؟" از تخت پریدم تا نامم را روی تلویزیون ببینم. من 18 سالم بود و در فاولا زندگی می کردم. چطور ممکن بود خدا لطفش را شامل حالم نکرده باشد؟ این داستان حتی برای من هم هیچ جنبه منطقی نداشت. فقط یک سال بعد، به اینتر پیوستم و مردم مرا امپراطور صدا می کردند. چطور می توانید توضیحش دهید؟ من به شما می گویم؛ دست خدا همراهم بود.

این آغاز داستان عاشقانه من با اینتر بود. هنوز تا به امروز، اینتر تیم من است. فلامینگو، سائو پائولو، کورینتیانس و بقیه را دوست دارم. همیشه جاهایی که بوده ام را دوست داشته ام اما اینتر همیشه برایم خاص بوده است. خبرنگاران ایتالیایی؟ این قضیه اش فرق دارد اما اینتر، بهترین باشگاه است. آن سرودی که در سن سیرو همیشه می خواندند، هنوز مو به تنم سیخ می کند. یک پسر فاولایی مثل من حالا در ایتالیا امپراطور بود؟ خیلی کارها بود که نکرده بودم اما مردم با من مثل یک پادشاه رفتار می کردند. یادم می آید یک بار خانواده ام از برزیل آمدند تا در ایتالیا مرا ببینند. وقتی می گویم خانواده، معنایش را درک نخواهید کرد؛ منظورم خانواده برزیلی است. من فقط منظورم پدر و مادر نیست، 44 نفر متشکل از عمه و خاله و عمو و فامیل ها، سوار هواپیما شدند. این خبر به ماسیمو موراتی، رییس اینتر (اسطوره!!) رسید. موراتی گفت این یک لحظه خاص برای این پسر است. برای خانواده اش اتوبوس بگیرید. 44 برزیلی سوار بر اتوبوس به تور ایتالیا گردی آمدند. عجب صحنه ای؛ وقت جشن بود. به همین دلیل است که هرگز چیز بدی درباره موراتی یا اینتر نخواهم گفت. او واقعا پدرانه با من رفتار می کرد.

4 آگوست 2004؛ نه روز بعد به اروپا برگشتم تا اینتر را همراهی کنم؛ تماسی از خانه دریافت کردم. به من گفتند پدر در اثر حمله قلبی مرده. واقعا نمی خواهم در این باره حرف بزنم اما فردای آن روز، عشق من به فوتبال دیگر مثل گذشته نبود. پدرم، فوتبال را دوست داشت و من هم فوتبال را دوست داشتم. ساده است، سرنوشتم فوتبالیست شدن بود. وقتی فوتبال بازی می کردم، برای کل خانواده ام فوتبال بازی می کردم، وقتی گل می زدم، برای کل خانواده ام گل می زدم اما وقتی پدرم مرد، دیگر فوتبال برایم هرگز مثل قبل نشد. یک اقیانوس آن طرف تر در ایتالیا و دور از خانواده ام بودم. نمی توانستم هضمش کنم؛ افسرده شدم. شروع کردم به نوشیدن الکل. واقعا نمی خواستم تمرین کنم. دیگر کاری با اینتر نداشتم؛ می خواستم به خانه برگردم. راستش را بخواهید، گل های زیادی زدم و هواداران مرا خیلی دوست داشتند اما لذت بازی برایم از بین رفته بود. آن شخصی که مرده بود، پدرم بود. دیگر خودم نبودم.

البته که این تصمیم برایم گران تمام شد؛ من فرم بدنی و ذهنی ام را از دست دادم. می دانستم به کمک نیاز دارم و به سائو پائولو رفتم تا کمک بگیرم. سائو پائولو بهترین دکترهای دنیا را داشت. پیش یک روانپزشک رفتم تا درباره افسردگی ام صحبت کنم و دوباره برگردم. این جا بود که من باید نسبت به آقای موراتی ادای محبت و احترام کنم. او به من اجازه داد تنها باشم چون می دانست چه چیزی را تجربه می کنم. من چند بار از ایتالیا به برزیل رفتم و برگشتم اما در نهایت نتوانستم به او دروغ بگویم. روزی موراتی به من گفت چه احساسی داری؟ من به او گفتم: "دیگر نمی توانم این جا بازی کنم، باید به برزیل برگردم." موراتی پذیرفت و گذاشت با آرامش به برزیل برگردم. به همین خاطر برای او خیلی احترام قائلم. " آدریانو برای برگشت به خانه، از میلیون ها یورو پول صرف نظر کرد " بله شاید من از آن همه پول گذشتم اما ارزش روح چه اندازه است؟ چه قدر حاضرید پول خرج کنید تا وجودتان را پس بگیرید؟
در آن زمان به خاطر مرگ پدرم، کاملا نابود شده بودم. می خواستم دوباره خودم باشم. من مواد مخدر مصرف نمی کردم. مشروبات الکلی می نوشیدم؟ بله، البته. متاسفانه بله. اگر ادرارم را آزمایش می کردند، هرگز اثری از ماده مخدر در آن نمی یافتند. روزی که مواد مخدر استفاده کنم، روزی است که مادرم و مادر بزرگم بمیرند. وقتی که به فلامینگو برگشتم، دیگر نمی خواستم امپراطور باشم. می خواستم آدریانو باشم و دوباره لذت ببرم. البته که لذت بردم. حقیقت ماجرا این است گاهی اوقات ما نه برای فوتبال بلکه برای نوشیدن مشروبات پس از تمرین، به زمین تمرین می رفتیم. وقتی تمرین تمام می شد، مهمانی شروع می شد. فردا صبح در تمرینات، واقعا سختی می کشیدیم. البته با همان وضعیت هم پس از 17 سال قهرمان لیگ برزیل شدیم. خیلی خاص بود.

داغترینها ????????????????????????
تیر خلاص به منچستریونایتد؛ ستاره جوان تیم فصل را از دست داد تلویزیون رئال مادرید: داور بهترین بازیکن زمین بود! پسر بوفون، شاگرد اینزاگی در سری بی / عکس مجری تلویزیون: با دیدن شادی گل زکی پور، اوردوز کردم اخراج شوکهکننده جود بلینگام مقابل اوساسونا، بدون خطا / فیلم
لینک کوتاه:
https://www.nedayelorestan.ir/Fa/News/1011376/