ژاپن چگونه ژاپن شد؟
سیاسی
بزرگنمايي:
ندای لرستان - شرق /متن پیش رو در شرق منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
مروری بر کتاب ژاپن چگونه ژاپن شد؟
![]()
علی دینیترکمانی | درباره نویسنده کتاب
دکتر میرباقر مدنی، دکترای خود در رشته اقتصاد را از دانشگاه ایلینوی آمریکا در سال 1969 اخذ کردند و به رغم چند سال تدریس در آمریکا، وقتی با دعوت حضوری ریاست وقت دانشکده اقتصاد و حقوق سیاسی «دانشگاه ملی ایران» (شهید بهشتی) در ایلینوی مواجه شدند، بازگشت به میهن را بر اقامت دائمی در آنجا ترجیح دادند. به این صورت، او در سال 1348 در قالب عضو هیئتعلمی این دانشکده (که بعدا به دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی تغییر نام یافت)، کار خود را با رتبه استادیاری شروع کرد و تا سال 1376 با مسئولیتشناسی کامل و شور و اشتیاق فراوان، به آموزش نسلهای مختلف دانشجویان پرداخت و مراحل ارتقای رتبه علمی از استادیاری به استاد کاملی را بسیار زود طی کرد.
با وجود این سابقه عالی، در سال 1376 به علت اعتراض به رویههای نادرست جذب دانشجو و ناراضیبودن چنین دانشجویان از سختگیری درسی او و همینطور نقدهایش، درگیر پروندهای شد که فرجام آن اخراج از این دانشگاه بود. بعد از شکایت به دیوان عدالت اداری و کسب رأی ابطال حکم اخراج، دیگر به دانشگاه مذکور بازنگشت و دو سال تا زمان بازنشستگی را در گروه اقتصاد دانشگاه ارومیه به تدریس پرداخت و در تأسیس مقاطع تحصیلی تکمیلی این دانشکده نقش مهمی ایفا کرد. همینطور بعد از بازگشت به تهران، سالهایی را در دانشگاههای مختلف به تدریس ادامه دادند. ایشان در تمام این سالها در کنار تدریس، همیشه درگیر دغدغههای پژوهشی مختلف بودهاند که در قالب آثار ارزشمندی منتشر شدهاند. آخرین مورد، کتاب «ژاپن چگونه ژاپن شد؟» است که در اینجا به اختصار به آن میپردازیم.
درباره کتاب
چاپ اول کتاب را انتشارات علم در پنج فصل و 192 صفحه در اواخر سال 1398 منتشر کرد. چاپ چهارم نیز در آذر 1403 منتشر شد که نشاندهنده استقبال خوب از این اثر بهویژه در شرایط خاص کرونایی و بعد از کرونایی این سالهاست.
در مقدمه کتاب، تصویری مختصر از توسعه ژاپن ارائه شده و سپس چند فرضیه به شرح زیر درباره علل اساسی این موفقیت طرح شده است:
شرایط اقلیمی ژاپن،
انزوای جغرافیایی ژاپن،
اصلاحات در بخش کشاورزی،
فرهنگ و عوامل اجتماعی.
نویسنده ضمن توجه به نقش هرکدام از عوامل مذکور، اهمیت بیشتری به فرضیه چهارم میدهد و از آن به عنوان چراغ راهنمای فصول کتاب و جمعآوری دادهها بهره میبرد؛ فرضیهای که به فرضیه «اخلاق پروتستانی و روحیه سرمایهداری» ماکس وبر شباهت دارد، با این تفاوت که بهجای آیین پروتستانیسم مد نظر وبر، بر آیین شینتو متمرکز است. در این چارچوب، در فصل اول به ویژگیهای فرهنگی مردم ژاپن و وجوه اشتراک آن با فرهنگ اروپا، از منظر عواملی چون سختکوشی و کار گروهی و انضباط سازمانی پرداخته شده است. البته در ابتدای همین فصل نکته تاریخی مهمی ذیل بحث تفکیک قوا طرح میشود و آن اینکه ساخت قدرت در ژاپن از سال 1185 میلادی، با روی کار آمدن سلسله کاماکورا، به دلیل حضور نظامیان موسوم به شوگون در رأس قدرت دوگانه شد. پادشاه از این تاریخ به بعد، قدرت مطلقه امپراتوریهای پیشین را نمیتوانست داشته باشد و ناچار بود با نظامیانی که دارای استقلال عمل نسبی بودند، مشورت کند. این خط سیر استدلال، با اشارات تاریخی به دوره حاکمیت سلسله توکوگاوا (1603- 1867) منتهی میشود که در آن اصلاحات مهمی رخ داد؛ اصلاحاتی که زمینهساز انقلاب میجی شد از جمله در حوزههای کشاورزی (بهویژه تأمین حقوق مالکیت)، اداری و یکپارچهسازی کشور و نظام حکمرانی و همینطور صنایع.
در فصول دوم و سوم، جزئیات اصلاحات مختلف مذکور بحث شده است. همینطور ویژگیهای نظام سرمایهداری نوپای بعد از فئودالیسم ژاپنی و وجوه اشتراک و تفاوت آن با نظام سرمایهداری اروپا مورد بررسی قرار گرفته است. از جمله اینکه در ژاپن منفعتطلبی شخصی، کمتر و کنترل دولتی قویتر بوده است. بخشی از فصل سوم، به طور مفصل، به رابطه ژاپن با غرب اختصاص دارد که اولین مواجهه آن به سال 1549 بازمیگردد؛ زمانی که مسیونرهای دستگاه کلیسا در ژاپن شروع به تبلیغ آیین مسیحیت کردند. این نوعی رابطه با اروپا بود که تا سال 1630 ادامه داشت و در این مدت به گفته کتاب، 200 کلیسا تأسیس شد. از سال 1630، دوره انزوا شروع شد و تا سال 1854 ادامه یافت؛ دورهای که کلیساهای تأسیسشده، تعطیل و مسیونرهای مسیحی اخراج شدند. در سال 1854، دریاسالار پری آمریکایی با ناوگانش به ژاپن حمله و این کشور را وادار به تسلیم کرد که نتیجه آن خروج از انزوا بود. در این دوره زمانی، ژاپن به ناچار وارد تعامل با غرب شد که مصادف با ظهور امپراتور میجی در سال 1868 است. صفحاتی از فصل سوم کتاب به اهمیت انقلاب میجی و نقش روشنفکران ژاپنی در پیشبرد این انقلاب پرداخته است.
فصل چهارم به تعمیق اصلاحات در حوزههای اقتصادی کشاورزی و صنعتی و اداری و آموزشی و فرهنگی، از این دوره تاریخی تا دوره متأخر اختصاص دارد. از جمله نکات قابل توجه این فصل، تأکید کتاب بر رعایت توازن میان بخش خصوصی و دولتی است. دولت از طریق سیاستهای حمایتی در جاهایی که لازم بوده از تولید داخلی حمایت و در جاهایی هم که ضرورتی نداشته، مداخله نکرده است. همینطور نشان میدهد که دولت ژاپن در چارچوب سیاست صنعتی مداخلهگرایانه صحیحی، الگوی بنگاهداری خاصی را شکل داده که در آن بنگاههای بزرگمقیاس نقش محوری دارند؛ در عین حال که بنگاههای کوچک و متوسط نیز جایگاه خود را دارند.
در نهایت، فصل پنجم به مقایسه تطبیقی ایران و ژاپن میپردازد و سعی میکند پاسخ این پرسش را بدهد که چرا به رغم ظهور اصلاحات مشابه دوره میجی در ایران در دوره امیرکبیر، ایران نتوانست موفقیت ژاپن را کسب کند؟ پاسخ کتاب پیرامون سه محور اصلی میچرخد: اول، ژاپن از دیرباز دارای ساخت قدرت متوازنی میان پادشاه و شوگون بوده است. دوم، به علت ویژگیهای خاص آیین دینی رایج در ژاپن (شینتو) فرهنگ اجتماعی این کشور در مجموع با توسعه سازگارتر بوده است. حتی آیین کنفوسیوس که از چین وارد ژاپن شده با طبیعتگرایی ژاپنیها تطبیق پیدا کرد و به اصطلاح، بومی این کشور شد. سوم، ژاپنیها به رغم تحمل ضربههایی جدی و سنگین از غرب، در موقعیتهای تاریخی مختلف (چه در سال 1854 و داستان دریاسالار پری و چه در جنگ جهانی دوم و داستان بمباران اتمی فاجعهبار ناکازاکی و هیروشیما)، با غرب از سر خصم رفتار نکردند.
برعکس، با آنها مدارا کردند و سعی کردند با یادگیری دانش علمی و فنی آنها، تکنولوژی پیشرفته در زمان را به کشورشان منتقل کنند. در نتیجه به این علت توانستند موفق شوند. بومیسازی در ژاپن به معنای قطع ارتباط با دنیای غرب و خلق فناوری از نقطه صفر نبود، بلکه به معنای استفاده از توانمندیهای خلقشده غرب و تطبیق آن با شرایط داخلی بود. این موجب شد ژاپن مسیر طیشده بلندمدت غرب را در فاصله زمانی کوتاهی طی کند و فاصله تکنولوژیک خود با مرکز تحولات فناورانه جهان را کاهش دهد.
نقد کتاب
کتاب از منظر روایت تاریخی ساده، شیرین و قابل فهم عمومی و همینطور از منظر ارائه شواهد تاریخی و آماری مختلف، اثری ارزشمند است؛ نکتهای که برخی از خوانندگان کتاب آن را بازتاب دادهاند و در سایت طاقچه درج شده است. با وجود این نکته و موفقیت نسبی کتاب برحسب شاخص میزان استقبال، بهویژه در موقعی که جهان در کرونا قرار داشته، سه نکته را میتوان در مقام نقد مطرح کرد:
اول، به نظر میرسد که تناقضی در فرضیهسازی کتاب وجود دارد. از سویی به پدیده مهمی به نام دوگانهشدن ساخت قدرت (پادشاه – شوگون)، به عنوان نقطه عطفی مهم و سرنوشتساز توجه دارد و از سوی دیگر عامل فرهنگی را به عنوان علت اولیه تحولات ژاپن برجسته میکند. به بیانی دیگر، از سویی به عامل سیاست توجه جدی دارد و از سوی دیگر به عامل فرهنگ. با فرض اینکه آنچه کتاب درباره قرن دوازدهم ذکر میکند صحت تاریخی داشته باشد و دراینباره تردیدی روا نباشد، میتوان گفت که پس این توازن قدرت سیاسی، عامل مهمی در توضیح تحولات توسعه ژاپن است؛ عاملی که مطابق شواهد ارائهشده در کتاب، ردپاهای آن تا دوره میجی و بعد از آن پابرجا بوده است. اگر این برداشت مورد تأیید باشد، نتیجه چنین میشود که تأکید کتاب بر عامل فرهنگ با چنین جایگاهی که بر دوگانهشدن قدرت قائل است، در تناقض است.
دوم، اگر عامل سیاسی مذکور به عنوان عامل مهمی در تحولات بلندمدت تاریخی ژاپن نقش داشته باشد که کتاب فرض را بر این میگذارد، آنگاه ظهور این عامل نیاز به تبیین دارد. این ظهور آیا ناشی از رویداد تصادفی بوده (مانند آنچه کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟» درباره توازن قدرت میان پادشاه و پارلمان در بریتانیای کبیر ذکر میکند) یا ناشی از عاملی دیگر؟ در تبیین انتظار میرود که هر معلولی با علت زیرینتری توضیح داده شود. اگر آن رویداد به حساب تصادف در بزنگاه تاریخی گذاشته شود، نیازی به تبیین نیست. به بیانی دیگر، تبیین باز میماند. اما اگر تصادفی نباشد، طبعا ضروری است که با عامل زیرینتری علت وقوع آن بیان شود. ممکن است دکتر مدنی بر این نظر باشد که این دوگانهشدن قدرت خود ریشه در عامل فرهنگی دارد که بر آن تأکید میکند. اگر چنین است، طبعا تحلیل باید به گذشته دورتری از تاریخ قرن دوازدهم بازگردد و ریشههای فرهنگی دوگانهشدن ساختار قدرت را برمبنای عامل فرهنگ جستوجو کند و در اختیار بگذارد.
سوم، در چارچوب این نقد روششناختی، نقد دیگری را نیز میتوان طرح کرد: هرچند کتاب اصول روش تحقیق خود را دارد، اما به گمان من دقیقا مشخص نیست که با کدام روش تحقیق در پی نشاندادن صحت فرضیه مورد نظر خود است. همین موجب میشود دادهها و مباحث ذیربط با آنها تا حدی به صورت نامنسجم در فصول مختلف کتاب جمعآوری و ارائه شوند. به عبارت دیگر، فرض کتاب از ابتدا بر صحت فرضیه مورد نظر خود است. بنابراین، چارچوب مطالعه به نحوی سامان نیافته که عوامل مختلف، برای مثال به روشهای کیفی تاریخی تطبیقی، در کنار هم قرار بگیرند و معناداری برخی رد و معناداری برخی تأیید شوند. البته از آنجا که کتاب معمولا ساختار روش تحقیقی مقاله علمی را ندارد، شاید این نقد چندان موجه به نظر نرسد، ولی طبعا هرچه این موازین در تألیف کتاب رعایت شود، تجزیه و تحلیلها و نتیجهگیریها قوت بیشتری پیدا میکند.
جمعبندی
در هر حال، به رغم این نکات، کتاب حاصل سالهای طولانی از اندیشهورزی دکتر مدنی درباره علل تفاوتهای مهم در عملکردهای اقتصادی و فناورانه بیناکشوری و همینطور چند سال تحقیق خاص درباره تحولات توسعهای ژاپن است. بهویژه اینکه برای تألیف این اثر، او به مدت دو سال، با بورسیه دولت ژاپن در این کشور ساکن شد تا الگوهای رفتاری مردم، رویههای نظام حکمرانی و همینطور ساختار اقتصاد و نظام بنگاهداری این کشور را تا جایی که ممکن است، از نزدیک ببیند و تجربه کند. بنابراین فارغ از نقدهای مذکور، در مجموع کتاب میتواند به عنوان اثر تاریخی اقتصادی که روایت خاص خود را دارد، برای علاقهمندان به فهم و درک ریشههای تاریخی تحولات توسعهای ژاپن جالب توجه و خواندنی باشد.
لینک کوتاه:
https://www.nedayelorestan.ir/Fa/News/1011922/